یک دانشجویی بود
در تمام درس هایش نمره خوبی نداشت
دیگران به شدت  از او متنفر شده
بودند
خود او امیدی نداشت
روزی بعد از طعتیل شدن دانشگاه
در حال برگشت به خانه بود
چند نفر از دانشجو های دیگر سر او ریختند و کتکش زدند
بعد از درگیری بسیار بدنش درد گرفته بود
ناتوان شده بود
به صورت کاملا اتفاقی دانشجویی مهربان و دلسوز از آن
امکان درحال عبور بود
اورا دید به کمکش رفت
 دانشجویی که به او کمک کرده بود
به او گفت من میدانم کار کیست
نیازی نیست ناامید باشی یکم تلاش کنی و ایده های خوبی داشته
باشی میتوانی موفق باشی من کاملا اطمینان دارم که
میتوانی موفق باشی و راه های زیاد برای تو وجود داره که بتوانی
موفق باشی  چه در رشته چه در زندگی و چه در آینده و...
حرف های او روی دانشجوی ناموفق خیلی تاثیر گذاشت
او تصمیم گرفت به حرف های دوستش گوش کند
بعد از 3 هفته دانشوی نا امید دیگر نا امید نبود
موفق شد درس هایش خوب شد زندگی شادی دارد
او تصمیم گرفت که هیچ وقت ناشکری نکد و نا امید نباشد
چون این دو ضربه بسیار زیادی به آدم ها میزارد
و تنها راه پیروزی
امیدواری و شادی بودن و آرام بودن است